دلنوشت

But you know.. something made it much more easier and maybe harder! Well! From different aspects it affected differently! What he did after 2days!! Made it much much much more easier just to move on, making me sure about my decision and It just made it easy not to look back at all.! The only thing that well I don't say made it hard! I say it just hurt my heart was how he managed to destroy all my respect and love in a sec! How easy he just made me feel like fool! How much easy it was for him to make me feel like 4years was just a lie! 
It may have destroyed me for a night or two, but actually, I'm so happy about it! It was just what I needed to see..! 

دودلی و شک‌ به نظرم یکی از لعنتی ترین و سخت ترین موقعیت های زندگی آدمه.. وقتی نمی دونی چی درسته و چی غلط.. وقتی می ترسی یه تصمیم اشتباه بگیری چون از هیچی مطمئن نیستی حتی از خودت.. ارزشش و داره؟ یا بدتر ریسک اذیت شدنت بیشتره؟ چجوری باید انتخاب کرد؟ چجوری قوی بود و درست و تشخیص داد؟ 

همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد. -آلبر کامو

و آن لحظه که در را باز کنم 

تو 

با اشک های حلقه زده در چشمانت 

همراه با کورسوی امیدی غوطه ور در آن کویر 

خواهی دید

دو جنگل خروشان 

یا شاید دریایی ساکن و بی تلاطم را 

و آن لحظه خواهی فهمید 

و آن لحظه خواهی دید...

#آوینا

خیلی حس عجیب و جالبیه که با کسی حرف بزنی که سالها هیچ خبری ازش نداشتی یا بهتر بگم نه هرکسی! اولین عشق عشق بچگیات! دیگه راحت می تونی باهاش حرف بزنی برعکس قدیم استرس نداری.. فقط به حس نوستالژیک قشنگی داره که دلت می خواد حرف بزنی باش ببینی چه کرده زندگیش کدوم سمت رفته و کی شده..! چقدر زندگی عجیبه! هیچ موقع نمی تونی پیشبینی کنی که چی ممکنه تو آینده برات پیش بیاد!